نام رمان : آن سال ها
نویسنده : صدف کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب : ۴٫۹ (پی دی اف) – ۰٫۴ (پرنیان) – ۱٫۰ (کتابچه) – ۰٫۴ (ePub) – اندروید ۰٫۹ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
تعداد صفحات : ۴۷۹
خلاصه داستان :
مهناز دختری خوشبخت است و زندگی عادی خود را دارد . او دلباخته ی دوست و هم بازی دوران کودکی خود ، بیژن شده و البته بیژن هم نسبت به او بی میل نیست . اما داستان از روزی شروع میشود که خانواده ی شاهین فر مهناز را برای پسر بزرگشان ، بهرام ، خواستگاری میکنند …
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از صدف عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
آهسته خودش را کنار کشید و پاهایشرا از لبه ی تختخواب آویزان کرد . خواست از جار برخیزد که ناگهان در باز شد و بهرام پس از سه روز به سراغش آمد . رعشه ی خفیفی از وحشت تیره ی کمرش را لرزاند . از سر غریزه ی دفاع بی اختیار همه ی ماهیچه های تنش را منقبض گرفت و هراسان به او خیره شد . تا به حال بهرام را مست ندیده بود . تا جایی که به یاد داشت ، او هرگز لب به مشروب نمیزد . اما اینبار به قدری مست بود که نمیتوانست درست راه برود . بهرام تلو تلو خوران جلو رفت و مقابل پاهای او نشست . بوی الکل و سیگار تنش توی بینی مهناز میزد .
- چطوری خوشگلم ؟
مهناز ناگهان به گریه افتاد .
- خدا لعنتت کنه ، بچه مون رو کشتی !
لبخندی تلخ و پر حسرت روی ل های بی رنگ بهرام نشست .
- متأسفم ، اتفاق سه روز پیش اصلا دست خودم نبود . اما مطمئنی که بچه ی تو ، بچه ی منم بود ؟ یا شایدم از یک مرد دیگه …
مهناز مات و مبهوت به این تهمت آشکار او گوش میکرد . در لحظه ای خشم و نفرتش سرازیر شد . دستش را بالا برد و با همه ی قدرت سیلی محکمی توی گوش بهرام کوباند .
- خفه شو … خفه شو حیوون !
- می بینی ، خوشگلم ؟ می بینی با من چیکار کردی ؟ می بینی من توی تنهاییم به چه احتمالاتی فکر میکنم ؟ حالا بگو حق دارم دیوونه بشم یا نه ؟
حق با بهرام بود . مهناز درمانده و مستأصل سرش را میان دست هایش گرفت و نالید :
- تو روانی شدی ، زده به سرت !
بهرام خیلی ناگهانی به خشم آمد . از جا جست و در حالیکه کاملا روی تن لرزان از وحشت مهناز سایه انداخته بود ، دستش را برای سیلی زدن بالا برد و داد زد :
- آره ، زده به سرم ! میخوام بکشمت کثافت هرزه !
و باز ناگهان به گریه افتاد . مقابل پاهای مهناز زانو زد و در حالیکه ساق پاهای او را در آغوش گرفته بود و می بوسید ، التماس کرد :
- غلط کردم … غلط کردم کتکت زدم ، مهناز ! غلط کردم اذیتت کردم . منو تنها نذار ، بهم خیانت نکن ! تو رو خدا ، من می میرم مهناز ، می میرم !
مهناز جنون آمیز و هیستریک می گریست . دیگر نمیدانست باید چه کند . نمیدانست چه بر آنها گذشته بود که بهرام همیشه مغرور و محکم حالا مثل حیوانی کتک خورده کنار پاهایش کز کرده بود و گریه میکرد . قلبش در عنفوان انفجار بود . این مرد را دیوانه کرده بود . دیوانه کرده بود … .
عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd
:: بازدید از این مطلب : 436
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0